عطش قدرت
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «منهومان لا یشبعان: منهومالعلم و منهومالمال » (1) .
«دو گرسنه هستند که سیر نمىشوند: گرسنه علمو گرسنه مال».
عطش قدرت
«برتراند راسل» ریاضىدان و فیلسوف نامى و معاصر انگلستانکتابى به نام «قدرت» منتشر کرده که در حقیقت کالبدشکافىدقیقى از قدرتپرستى و جاهطلبى انسانى، به شمار مىرود. راسل دراین اثرگرانمایه «عطش قدرت» را یکى از مهمترین نیازمندیهاىاصیل انسانى معرفى مىکند و آن را در سلسله نیازمندیهاى بشرى،بزرگترین «فصل ممیز انسان و حیوان» تلقى مىنماید.
وى در همین کتاب مىنویسد: «میان انسان و جانوران دیگر تفاوتهاى گوناگونى وجود دارد کهپارهاى عقلى و پارهاى عاطفى است. یکى از تفاوتهاى عاطفى مهماین است که تمایلات انسان برخلاف جانوران، اساسا بىحد و حصر استو ارضاى کامل آنها ممکن نیست مار «بوآ» وقتى که خوراکش راخورد، مىخوابد. تا آن که دوباره گرسنه شود، اگر جانوران دیگرهمین کار را نمىکنند، علتش این است که یا خوراکشان کافى نیست،یا از دشمن مىترسند.
انگیزه فعالیتهاى جانوران به استثناى موارد نادر، نیازمندیهاىنخستین است، و از حدودى که این نیازها لازم مىآورند، فراترنمىرود.
در مورد انسان قضیه فرق مىکند. البته بخش بزرگى از نژاد بشرناچارند براى بهدست آوردن ضروریات زندگى آنقدر کار کنند کهبراى مقاصد دیگر چندان رمقى در آنها باقى نمىماند ولى آنهائىکه زندگیشان تامین شده باشد به صرف این دلیل دست از کارنمىکشند».
به گفته راسل هنگامى که خشایارشاه به آتن لشگر کشید، نه کمبودغذا و نه کمبود پوشاک و نه کمبود زن داشت (1) ، بلکه آن زمان وىبیش از هر زمان دیگر احساس سیرى، بىنیازى، ایمنى، قدرت وتوانائى مىکرد که در اندیشه توسعه قدرت خود و جهانگیرى وجهانگشائى افتاد. همچنین در سبب جوئى علتحرص اسکندر بهجهانگیرى، یورش ناپلئون به روسیه و حمله نادر و یا لشگرکشىهاىمحمود غزنوى به هند، شاید نظریه «عطش قدرت» و جنون عظمتیاعقیده برترى و غلبه، بیش از هر نظریه اقتصادى و یا روانىدیگرى دلپسندتر، قانعکنندهتر و به واقعیت نزدیکتر باشد (2) . آرى به قول «آلفردآدلر»(1895م) (پدر و یار وفادار کودکانزبون و خودکمبین) عطش روحى و کوشش طبیعى و اصیل فرد در زندگى،چیزى جز تلاش، براى رهائى از ضعف و دسترسى به قدرت نیست تاجائى که براى پارهاى، هنگامى که شرائط اجازه دهد، دستیابى بهقدرت و جاهطلبى به صورت آزى دیوانهوار و جنونى جهانسوزدرمىآید که دیگر رعایت هر امر و ارضاى هر نیاز دیگرى را،تحتالشعاع خود قرار مىدهد (3) . جانوران به زیستن و تولیدمثلقانعند و حال آن که انسانها میل به گسترش دارند و حد تمایلاتآنها از این حیث فقط آنجاست که تخیلشان آن را ممکن مىداند اگرامکان مىداشت هر انسانى دلش مىخواست که خدا باشد! از اینجاستکه برخى از طاغیان خیرهسر که بر مرکب غرور و خودخواهى سوارمىشوند، هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمىشناسند حتى به ادعاىخدائى نیز قانع نیستند، بلکه مىخواهند «خداى خدایان» شوند.
به گفته قرآن مجید «فرعون» در ابتداء ادعاى الوهیت کرد (4) وبه این هم قانع نشد، بلکه بزرگترین ادعا را با بدترین تعبیراتمطرح نمود و گفت: (فقال انا ربکمالاعلى) (5) «من پروردگاربزرگ شما هستم».
«فرعون» با گردنکشى و عصیان بر پروردگار بر مردم زمان خویشبرترى و استعلا جست و سمبل تاریخى این خصلت نکوهیده براىنسلهاى آینده بشریت گردید تا قدرتپرستان و استعلاجویان، اوجقدرت و سرنوشت ذلتبار خود را با چشم بصیرت مشاهده نمایند.
آرى مختصرى از این میل در همه نژاد بشر وجود دارد و همین عنصراست که همکارى اجتماعى را دشوار مىسازد، زیرا هرکدام از مامیل داریم که این همکارى را به صورت همکارى میان خدا وپرستندگانش در نظر بیاوریم و البته در جاى خدا هم خودمان راقرار مىدهیم، رقابت نیاز به سازش و حکومت، میل به شورش، همراهبا آشوب و خونریزى گاه به گاه، از همینجا برمىخیزد و نیاز بهاخلاق و لگام زدن به نفسپرستى بىبند و بار نیز به همین دلیلاست (6) .
براى دستیافتن به سعادت و خوشبختى پایدار، انسان به چیزىنیاز دارد که براى انسان امکانپذیر نیست فقط خداست که ازسعادت مطلق بهرهمند است زیرا که به گفته قرآن مجید: ملک وملکوت و عزت و شکوه شایسته او است. سلطنتهاى دنیوى راسلطنتهاى دیگر محدود مىسازند، قدرت دنیوى را مرگ پایان مىدهد،کسانى که از قدرت و شکوه اندکى بهره بردهاند، گمان مىکنند کهاندکى بیشتر دلشان را راضى خواهد کرد ولى اشتباه مىکنند، اینهوسها بىپایان و سیرى ناپذیرند.